رابرت موریس «Robert Morris» از چهره های شاخص هنر مینیمال به شمار میرود که در کنار هنرمندانی چون دونالد جاد، کارل آندری و فرانک استلا فعالیت های زیادی را چه در زمینه عملی و نمایشگاه هایی که برگزار می کردند و همچنین در تبیین مبانی نظری هنر مینیمال و معرفی رویکردی نو در مجسمهسازی انجام دادهاند. موریس فعالیت حرفه ای خویش را با نقاشی، آن هم در قالب اکسپرسیونیسم انتزاعی آغاز کرد و در تداوم روند هنری خویش نسبت به محدودیت هایی که نقاشی و صفحه دو بعدی بوم نقاشی ایجاد می کرد به مجسمه سازی روی آورد.
هدف غایی هنرمندان مینیمالیست، خلق آثاری برخوردار از حداکثر بی واسطگی بود که در آن کل اهمیتی فزون تر از اجزا دارد و ترکیب بندی نسبی تحتالشعاع آرایش ساده قرار می گیرد. آنان به احساس تعادل کامل رو آوردند و تقارنی بصری ارایه دادند که هرگز از عرصه به دقت حساب شدهاش تجاوز نمی کند، آنچنان که برخی این دقت را دقیقا همتای ستارگانی که همواره بر یک مسیر ثابت گردش می کنند به شمار می آورند!
رابرت موریس در دفاع از مینیمالیسم و سادگی و خلوص موجود در آن چنین میگوید:
«سادگی در شکل، الزاما به معنی سادگی در تجربه نیست؛ در واقع اشکال واحد و یک شکل، رابطه هنری را تنزل نداده، بلکه برعکس بدان نظم و ساختار واحد میبخشند. اگر طبیعت قاطع و سلسله مراتبی اشکال واحد به صورت پیوسته ای عمل می کند، بدان مفهوم نیست که معانی و روابط تشریحی مقیاس، تناسب، تنوع و غیره حذف می شوند. اتفاقا برعکس این روابط هم به طور مستقل و در هم بستگی با یکدیگر در کلیت یک اثر مینیمالیستی حضور دارند.»
رابرت موریس به حالت غیر ترسیمی و رها شدن از دوگانگی شکل و پس زمینه توجه زیادی داشت. او فکر خود را بر روی کلیتی که فقط به ذات و شکل یکپارچه و مستقل اکتفا می کند و از یک سادگی درونی منشعب شده و سعی در به ظهور رساندن همین مفهوم دارد، متمرکز کرده بود چنانکه او همیشه آرزو داشت تا اشیایی یکپارچه و بدون اجزای جداگانه ساخته و از تقسیم پذیری پرهیز کند. موریس در سال 1961 موفق شد این ایده را به عینیت تبدیل کند، او قطعه ای یکپارجه به صورت یک ستون دو متر و چهل سانتی متری از تخته سه لا به رنگ خاکستری خلق کرد و در سال 1965، 9 تیر L شکل را به نمایش گذاشت که گرچه با هم مشابه بودند، اما وقتی به پهلو، سرو ته، اریب و غیره بر زمین قرار می گرفتند، اشکال مختلفی پیدا می کردند.
با یک نگرش کلی به آثار و روندی که رابرت موریس به خصوص از دهه 60 دنبال کرده است می توان گفت که موریس یکی از حلقه های متصل کننده سنت دوشان، فلاکسوس و هنر مفهومی است. این مساله بخصوص در مجموعهای که از آثار پر ابهام «دوشان گونه» در اوایل همین دهه ارایه نمود حائز اهمیت است. تعدادی از این آثار شامل لوازم روزمره (مانند یک دسته کلید یا یک خط کش) است که در سرب قالب گیری شدهاند؛ در یکی ازآنها تصویر بدن هنرمند استفاده شده بود و در برخی دیگر قالب گیری هایی از اعضای بدن انسان و رد باقی مانده از آنها (اثر مشت و دست و پا) وجود داشت و البته بسیاری از آثار شامل نوشته نیز بودند.
از دیدگاه مینیمالسم اثر هنری واجد چیز های زیادی برای جلب توجه، مقایسه یا تجزیه و تحلیل تک تک و تفکر و تامل باشد. آنچه جذابیت دارد، خود شی به صورت یکپارچه و مجموعه ویزگیهای آن است.
«دونالد جاد» و «رابرت موریس» در پی آن بودند که اثر خود را به صورت شکل کلی سادهای که بتواند در قالبی یکپارچه درک شود و به صورت تجربهای که به یکباره حاصل آمده، نه تجربهای مرحله به مرحله و نسبی از نوع کوبیسم، عرضه کنند.